loading...
صحرای عشاق
آخرین ارسال های انجمن
میلاد بازدید : 80 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به سایت ما خوش آمدید مقدمتان گلباران IP:199.19.95.180
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان رضایت شما از این وبلاگ:
    به عشق اول اعتقاد دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 32
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 12
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 648
  • بازدید کلی : 10,084