شبی از شب ها تو بمن گفتی که شب باش...!
منکه شب بودم و شب هستمو شب خواهم ماند...!
به امیدی که تو فانوس شب من باشی...!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
ღ♥ღ گفت : ... گفتم : ... ღ♥ღ | 0 | 107 | maryam |
ایــن مطــلب خنــده داره یــا گـــریــه دار ؟؟؟!!! | 0 | 124 | maryam |
تعویض قالب | 15 | 250 | milad74 |
اگــــــر بــاهـــــوشی ....... | 4 | 149 | milad74 |
ع♥ش♥ق است پرسپولیس ♥♥... | 7 | 180 | milad74 |
من باور دارم … | 0 | 112 | maryam |
هیـــــچ وقـــــــتــــــــ ..... | 0 | 114 | maryam |
آدم های بزرگ ، متوسط ، کوچک ..... | 0 | 89 | maryam |
شباهت ما انسانها با کتابها .... | 0 | 95 | maryam |
یه راه حـــل واسه دیر رسیـــدن ... | 1 | 108 | milad74 |
الفبای زندگی به معنی واقعی ..... | 0 | 96 | maryam |
پـَـــ نــه پـَـــ تصویری .... | 1 | 96 | milad74 |
اگر می شد چی می شد (خنده دار) | 1 | 117 | milad74 |
پیغام گیر طنز تلفن مادربزرگ و پدربزرگ ها | 1 | 104 | milad74 |
ممنوع شدن چشمک زدن در تهران (آخر طنز) | 0 | 95 | maryam |
شبی از شب ها تو بمن گفتی که شب باش...!
منکه شب بودم و شب هستمو شب خواهم ماند...!
به امیدی که تو فانوس شب من باشی...!
دستم را بگیر...!ببر...!
به دور دست هایی که در دسترس هیچ دستی نباشم...!
از دريا پرسيدم:که اين امواج ديوانه ي تو از کرانه ها چه ميخواهند؟
چرا اينان پريشان و در به در سر بر کرانه هاي از همه جا بي خبر مي زنند؟
دريا در مقابل سوالم گريست! امواج هم گريستند...
آن وقت دريا گفت: که طعمه ي مرگ تنها آدمها نيستند امواج هم مانند آدمها مي ميرند و
اين امواج زنده هستند که لاشه ي امواج مرده را شيون کنان به گورستان سواحل
خاموش مي سپارند!
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
همیشه دلم میخواست عشق و تو چشمات ببینم
تو بگی دوستم داری، منم برا تو بمیرم
همیشه دلم میخواست دستاتو آروم بگیرم
تو بشی همدم من ، کنارتو جون بگیرم
همیشه دلم میخواست معشو قه ی دلم باشی
طعم شیرین لباتوروی لبهام بپاچی
همیشه دلم میخواست فانوس راه من بشی
من یه مجنون ، تو یه لیلی واسه ی دلم بشی
همیشه دلم میخواست اشک چشامو ببینی
یه بارم تو جای من برای این دل بمیری
همیشه دلم میخواست قلبمو قربونت کنم
همه ی زندگیمو فدای چشمونت کنم
همیشه دلم میخواست بشی تو صاحب دلم
کاش نمی گفتی بهم ، فقط واست مسافرم
همیشه دلم میخواست خواب چشماتوببینم
کاش نمی گفتی بهم ، دیر شده و باید برم
همیشه دلم میخواست بشینی تو کنار من
واسه یک بارم شده ، شبها بیای به خواب من
همیشه دلم میخواست قلب تو مال من باشه
اما نه قسمت نشد ، خدانگهدارت باشه .....
عشق ما دهکده ئی است که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و شور و حيات
يکدم در آن فروغی نمی نشيند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه ای طولانی
چون شيری گرم بنوشم
تا دست تو را بدست آورم
از کدامين کوه می بايدم گذشت تا بگذرم
از کدامين صحرا ، از کدامين دريا
می بايدم گذشت تا بگذرم
تا تو عزيز را بدست آورم .................
عشق من تا سر حد جنون دوستت دارم و برای همیشه عاشقتم
امـشب هـیچـی نـمی خـواهـم !
نـه آغـوشـت را
نـه نـوازش عـاشقـانـه ات را
نـه بـوسـه هـای شـیریـنت...
فقـط بـیـا
میخـواهـم تـا سحـر بـه چشـمـان زیبــــایت خیـره بـمــانـم
هـمیـن کـافـی است
بـرای ارامـش قلب بــی قـرارم
تـو فقـط بـیــا . . .
ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را ســـرد مـــی خوری
ناهارها نصفه شـــــب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست!!!!!!!!!!
باز هم ترانه های ناتمام
سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم
چه می کند این پاییز با دلم!
عجب حال و هوای عاشقانه ایست
این روزهای خنک پاییزی
نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد
هر چند صبح تنهایی ست
و آفتاب کوچک ظهرهایش
با تمام نبودنت
دلتنگی غروب غمناکش
و سکوت دلگیر شب هایی که:
جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند
و این پاییز چه می کند با دل من!
یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد
و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم
من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!
اما به ندیدن تو...
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...